لحظه8
وای ...خیلی وقته ننوشتم خاطراتمو...خیلی تنبل شدم...از وقتی که ننوشتم اتفاقایِ مهمی که افتاده اینا هستن:
چن روزی رفتیم خونه مامان بزرگم...خوب بود:)
بعدشم که به اصرارِ دوستم رفتم تکواندو رو بی خیال شدمُ داریم باهم میریم بدنسازی!!خیلی خوبه
انصافا...آخه این روزا به شدت چاق شدم(چاق نشدمـــــــــا نسبت به قبلنایِ "خودم"چاق شدم...)دارم میرم
اونجا که شکممُ آب کنمُ یه کم هم ماهیچه هامو تقویت کنم:)واسه شغلِ آیندم شدییییید احتیاجم میشه آخه...
5شنبه یِ هفته یِ قبل دوستم لیلا بعد از بدنسازی اومد خونمون و نسبتا خوش گذشت...
شنبه هم رفتیم خونه یِ آجیم و دوشنبه عصر برگشتیم....خیلی خوش گذشت انصافا...من و داداشم
نمیخواستیم برگردیم کلا:)
باباهم قول داد که جمعه ببرتمون ائل گلی..البته شــــــــــــــــــــــاید://
اتفاقایِ مهم همینا بودن...دارم چن تا رمان هم میخونم...روزایِ بارونی رو تموم کردمُ دارم بقیه رو میخونم...
شهرزاد رو هم تموم کردم :دی فیلمِ خوبی بود و بی صبرانه منتظرِ فصلِ دومشم:)
موضوعات: لحظاتِ من,
[ بازدید : 762 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]