95/3/3
اوووووووووووووووف...
زندگیِ یِ کنکوری چقدر یکنواخت و ثابته...وقتی هم که میای تلوزیون ببینی،دآآآدِ همه بلند میشه که "تو مگه یک و نیم ماهه دیگه کنکور نداری؟" اونوقته که میخوای تمآآمِ سنگایِ دنیا جمع بشنُ یکهو (!) بریزن رو سرِ مبارک،که در جا جان به جان آفرین تسلیم کنی،والا
کاش اطرافیانمون میدونستن با همین یِ جمله یِ "تو مگه 1.5 ماه دیگه کنکور نداری؟" چه استرسی بهمون وارد میکنن،کاش میدونستن با این نگرانیایِ بی موردُاضافیشون،چه فشاری رومونه
خلااااااااااااصه،این وبُ باز کردم که مثلا خاطره هامُ توش بنویسم،الآن عینِ اسب(!)تو گِل گیر کردم که "چی"بنویسم دقیقا؟؟؟والا
ازبس که این زندگیِ من پراز هیجانه و اینا....
شنبه امتحانِ شیمی رو دادیم،انقدر آسون بود که هممون به آسونیشون شک کرده بودیممسئله هاشم که دیگه نگوووو،شرط میبندم اگه یکی ازاونا رو بدی به این گودزیلاهاها،ازاون نگاه هایِ عاقل اندر سفیهانشون میکننُ بعدش ترجیح میدن تو افق محو شن،والا
فردا هم امتحانمون دینیه، وَ ،نهاییالان ساعت هفتُ نیمه،و من تا درسِ3 خوندم،به نظرتون تا شب میتونم بِتَمومَمِش(!)!!!(10 درسه کلا)
و در آخر اینکه شدیدا به دعاتون احتیاج دارم،برا همه کنکوریا دعا کنین،تَهِشم من
قربوووووووووووونِ همتووووووونبوس بوس
راستی تا یادم نرفته،دیروز تو خندوانه،تو یه قسمت رامبد رفته بود کنارِجنابخان نشسته بود،بعد جنابخان یواش یواش رفت زیر،بعدش رامبد گفت چرا داری میری پایین؟بیا بالا....بعدش جنابخان گفت:یه لحظه فکر کردم jackاَم دارم غرق میشم،rose هم داره از بالا منُ میبینهینی همه قش(شایدم غش)کرده بودن ازخنده...خیلی باحاله این جنابخان،عاششششقشم
حالا دیگه واقعَنی بوس بوس،خدافظ